- کندی کردن
- سستی کردن، کاهلی کردن
معنی کندی کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده
بطی کردن آهسته کردن، سست کردن، نابرا کردن: تاب تیغ آبدار او ناب ذئاب احداث را کند میکرد
desacelerar
verlangsamen
spowolnić
замедлять
сповільнювати
ralentizar
ralentir
rallentare
vertragen
धीमा करना
memperlambat
yavaşlatmak
kuchelewesha
ধীর করা
آہستہ کرنا
خدمت کردن، اطاعت کردن
پر کردن ممتلی کردن
گرفتن و بردن مال و پول کسی به زور یا بمکر و فریب سرقت کردن
بی کنش کردن
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
چابکی کردن زرنگی کردن، شتاب کردن عجله کردن
اندک گرانیدن تقلیل
بی سو کردن خنزکاندن
بی مزگی کردن، لوس کردن
خندیدن